صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

پارسی وب ایرانیان

پارسی وب ایرانیان

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

امکانات

ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 197
بازدید هفته : 237
بازدید ماه : 235
بازدید کل : 377175
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 192
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->


کد آهنگ هاي داريوش


قلعه بابک خرمدین

بذ یا قلعه جمهور معروف به قلعه بابک در ارتفاعات شهرستان زیبا و توریستی کلیبر و در بلنداهای باختری شعبه‌ای از رود بزرگ ارس قرار دارد. کلیبر خود یکی از شهرستان‌های آذربایجان شرقی است که به علت واقع شدن در ناحیه کوهستانی و وجود درختان زیاد و آب روان ناشی از چشمه‌سارهای کوهستانی، بسیار زیباست.
 
این دژ بر فراز قله‌ی کوهستانی، با ‌کمابیش ۲۳۰۰ تا ۲۷۰۰ متر بلندا از سطح دریا. و اطراف دژ را دره‌های ژرفی با گودی ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر فرا گرفته‌ است و تنها از یک سو راهی باریک و سخت برای دسترسی به این دژ وجود دارد.راه کلیبر به دژ با این‌که از ۳ کیلومتر تجاوز نمی‌کند ولی بسیار دشوار است و به هنگام گذر، باید از گردنه‌ها و گذرهای خطرناکی عبور کرد.
 

ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 24 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پارسی{شهید عبدالقهار عاصی}

گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی ‏
غوغای کُه، ترنم دریاست پارسی ‏
از آفتاب معجزه بر دوش می کشد ‏
رو بر مراد روی به فرداست پارسی ‏
از شام تا به کاشغر از سند تا خجند ‏
آئینه دار عالم بالاست پارسی ‏
تاریخ را، وثیقه ی سبز شکوه را ‏
خون من و کلام مطلاست پارسی ‏
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک ‏
چتر شرف چراغ مسیحاست پارسی ‏
تصویر را، مغازله را و ترانه را ‏
جغرافیایی معنوی ماست پارسی ‏
سرسخت در حماسه و هموار در سرود ‏
پیدا بود از این ، که چه زیباست پارسی ‏
بانگ سپیده ، عرصه ی بیدار باش مرد ‏
پیغمبر هنر، سخن راست پارسی ‏
دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو ‏
ما را فضیلتی است که ما راست پارسی ‏

شهید عبدالقهار عاصی

 

 

زندگی

عبدالقهار عاصی‌، در سال 1335 خورشیدی در روستای «مليمه» از توابع ولایت پنجشیر دیده به جهان گشود و درهمان جا بزرگ ‌شد. او در شهر کابل درس ‌خواند و به عنوان یک شاعر آگاه و مبارز مسلمان در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد خورشيدی‌ ظهور کرد. 

عاصی شاعری بود نوگرا که در قالبهای کهن نيز می‌سرود. او شاعرمردم دوست و دردمندی بود که به جهاد شکوهمند ملت مسلمان افغانستان عشق می ورزید و در این رابطه شعر های وزینی سرود. 

قهارعاصی، شاعرعصیان گر و مجاهد افغان برای آزادی و آزادگی سرود، سر افراز زندگی کرد و در میان مردم و با مردم سرو قامتش به خاک و خون غلتید.

عاصی هنگام جنگ های کابل مجبور به مهاجرت به ایران شد، اما در ایران کسی به او اقامت نداد و دوباره به کابل بازگشت تا این که دراثر اصابت راکت به خانه اش درتاریخ (6/7/73) به شهادت رسید. روحش شاد.

 

آثار

"مقامه گل سوری‌"، "لالايی برای مليمه‌"، "ديوان عاشقانه باغ‌"، "غزل من و غم من‌"، "تنها ولی هميشه‌"، "از جزيره خون‌" و "از آتش از بريشم‌"، شش مجموعه شعر عاصی است و "آغاز يک پايان‌" خاطرات اوست از جريان سقوط کابل به دست اشرار و جنگهای داخلی‌.

نويسنده: مانیا تاريخ: 31 آبان 1384برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هدایای کورنلیوس سولا برای مهرداد دوم

 

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .
آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند . نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .
پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟
آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .


اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .
رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .
و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .
و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید

منبع:http://www.bu81.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس

 

پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهن سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند .
پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هر از گاهی به جزیره ما یورش آورده و مروارید های صیادان را به یغما می برند ، و اما اینبار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند که این موجب شده مادر آن دختر بر بستر مرگ باشد و پدرش هم از پی دزدان به دریا رفته و هفته هاست از او هم خبری نیست .
می گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد . همان شب شاپور و لشکریان بر اسب رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند . آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به ایران آوردند .
به گفته ارد بزرگ اندیشمند ایرانی : فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد شایستگی گرداندن کشور را ندارد .
گفته می شود پس از پاکسازی جنوب ، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجویی نموده و پوزش خواست

منبع:http://www.bu81.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حسن صباح

در دوران سلجوقیان جنبشی معتقد به مذهب شیعه اسماعیلیه به رهبری حسن صباح در ایران شکل گرفت شیعیان اسماعیلیه به هفت امام معتقد بودند ولی امامت را پس از امام جعفر صادق حق فرزند او اسماعیل میدانستند .... شیوه مبارزه انان حذف دشمن همراه با جانفشانی قاتل بود.... حسن صباح پیروان خود را به نحوی تربیت میکرد که در اجرای فرامین او هیچگونه شک و لغزشی بخود راه نمیدادند و جان خودرا فدای اجرای فرامین میکردند....

 

مکتب صباح که به الموتیان نیز شناخته می‌شد، به نام حشاشین معروف بود. آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله می‌دانستند و به خود اجازه می‌دادند با تظاهر و تزویر، به سازمان دشمن نفوذ کنند. آن‌ها فقط مخالفان خود را که برای گسترش فرقه اسماعیلیه خطر ناک می‌دیدند می‌کشتند، هر چند مسائل ناشی از اشغال ایران و فساد روزافزون خلفای عباسی در رشد و گسترش این جنبش بی‌تاثیر نبود. در مجموع ۵۰ نفر از سران و پادشاهان و دشمنان خود را کشتند که مهمترین آنها خواجه نظام الملک وزیر مقتدر و مدبر ملکشاه سلجوقی بود.... حسن صباح بواسطه کلام اتشین و قدرت سخنوری توانست تعداد زیادی به هواداران خود بیافزاید....آن‌ها هیچ گاه از زهر و تیر استفاده نمی‌کردند و هیچ گاه از پشت به کسی خنجر نمی‌زدند اگر چه گاهی اوقات گرفتار مامورین می‌شدند یا کار آن‌ها با زهر و تیر راحت تر می‌شد. این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایین‌تر گفته می‌شد که قران علاوه بر معنی ظاهری معنای عمیقتر و نهفته ای نیز دارد.... پیروان حسن صباح، حشاشین خوانده می‌شدند، زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی دارو فروش و حشاشین جمع عربی حشاش می‌باشد. در آخرین سطح (امامت )، فرد همه چیز را حتی تجربه‌های شخصی خویش را تنها در صورتی می‌پذیرد که عقل بر آن حکم دهد.... حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در رده‌های پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه می‌داشت. گفته می‌شود که زمانی که امیرارسلان تاش پیک‌هایی فرستاد تا حسن صباح را تسلیم کند، وی به سه تن از فداییانش دستور داد تا یکی خود را زیر آب خفه کند و دیگری کاردی بر قلب خود بزند و دیگری نیز خود را از بالای قلعه به پایین پرت کند که این مورد باعث عقب نشینی نیروهای سلطان شده بود....بعد از به قدرت رسیدن حسن صباح قلعه‌ای در قهستان تحت فرمانروایی شیرزادقهستانی اداره می‌شد که هنرجوها با اختیار کامل وارد قلعه شده و بعد از ورود به قلعه اخته شده و تمرینات هنرهای رزمی و ادم کشی را فرامی‌گرفتند و با پاک کردن افکار اضافی جسم و روح خود را یکی کرده و دارای اراده آهنین شده و راهی مأموریت می‌شدند....مهم‌ترین این قلعه‌ها قلعه الموت در نزدیکی ۵۰۰ متری روستای قصرخان در نزدیکی قزوین که مقر خود حسن صباح بود و دیگری قلعه قهستان در جنوب خراسان که رهبری آن را حسین قاینی یار وفادار حسن صباح بر عهده داشته است....از آنجایی که حسن صباح یک دین جدید را ترویج می‌کرد و با خلفای عباسی و حکام سلجوقی دشمن بود، بنابراین در ایران مخالفان بسیاری پیدا کرد و خلفای عباسی بر ضد او رسالاتی منتشر می‌کردند و او را فردی خون خوار و ستمکار معرفی می‌نمودند مخالفان حسن صباح منتشر کردند که حسن صباح با حشیش هواداران خود را از حال طبیعی خارج کرده و به کارهایی مثل ترور وادار می‌کرده است.... الموتیان بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار را نیز در زمان جانشینان وی از جمله کیابزرگ امید ادامه دادند. نهضت آنان نزدیک به ۹۵ سال ادامه داشت تا اینکه  هلاکوخان شعلهٔ این جنبش را که از درون به فساد کشیده شده بود خاموش کرد و آخرین رهبر آنان که رکن الدین خورشاه نام داشت را به قتل رسانید....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 12 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ستارخان

سردار ملی بزرگ و مبارز دوران مشروطه ستار قره داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال ۱۲۸۵ ه ق در قره داغ اذربایجان بدنیا امد....ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیر خیز تبریزدرآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار می‌داد..

او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی ، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.پس از ماهها محاصره تبریز قوایروسیه با موافقت دولت انگلیس و محمد علی شاه،از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کرد.ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانهٔ تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمد علی شاه فرستادند :

         شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است . اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند . ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را به اعلی حضرت می سپاریم . هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.

.محمد علی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود....هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل اذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدا...بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد.سرداراسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند....

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام ، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران درگذشت و برخلاف وصیتش، در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع می‌کردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ماندانا

ماندانا مادر کوروش کبیر از سوی مادری فرزند شاهدخت ارینیس از لیدیه بود. آریـِنیس دختر الباتس دوم  پدر قارون بود. قارون یا همان کرزوس همان پادشاه لیدیه‌ای است که گنج و دارایی‌های او در ادبیات پارسی مشهور است....ماندانا یا ماندانای مادی (تولد حدود ۵۸۴ پیش از میلاد)، یک شاهدخت مادی بود، که بعدها به همسری کمبوجیه اول درآمد و ملکه او شد. وی مادر کوروش کبیر، شاهنشاه ایران و مؤسس سلسله هخامنشی است....

به گفته هرودوت، ماندانا فرزند ایشتوویگو، پادشاه ماد و پسر هوخشتره بزرگ بود، و ارینیس شاهزاده اهل لیدیه مادر او به شمار می‌آمد. آرینیس خود دختر الباتس دوم، پدر کروزوس شاه معروف لیدیه بود و بدین ترتیب آرینیس خواهر کرزوس محسوب می‌شد. با این حال، کریستین استفانی می‌گوید که آرینیس دختری بود که از مادری دیگر بدنیا بود.بر مبنای گزارش هرودوت، مدت کوتاهی بعد از تولد ماندانا، ایشتوویگو در عالم خواب، رویایی عجیب و غریب دید او دربارهٔ این رویا به مشورت با یک مغ که تعبیر خواب می‌دانست، می‌پردازد و او ضمن تعبیر به وی هشدار می‌دهد که خوابش بدین معناست که فرزند ماندانا، حکومت وی را سرنگون خواهد نمود.ایشتوویگو، به منظور جلوگیری از تحقق چنین نتیجه‌ای، ماندانا را برای یک شاهزاده هخامنشی که جزو رعایای خودش است، یعنی برای کمبوجیه اول، نامزد می‌نماید. کمبوجیه (کامبیز)، مردی است از خانواده‌ای خوب و آرام و مطیع، که از نظر ایشتوویگو، هیچگونه خطری برای تاج و تخت ماد به شمار نمیاید.امّا ایشتوویگو برای بار دوم نیز، هنگامیکه ماندانا باردار بود، وی را در عالم رویا مشاهده نمود، در حالی که از درون رحم او، یک درخت مو می‌روید و به سرعت رشد می‌کند تا تمام جهان را فرامی گیرد. به همین دلیل ایشتوویگو، وحشت زده وفادارترین محرم اسرار بارگاه خویش، که هارپاگ نام دارد را، برای کشتن کودک برمی گزیند. با این حال، هارپاگ از بر زمین ریختن خون سلطنتی بیزار بود، کودک را، که همان کورش دوم (کورش بزرگ) بود، مخفی نمود و او را به چوپانی به نام میتراداتس سپرد.

سال‌ها بعد، کوروش به مخالفت و سرپیچی از پدر بزرگ خویش، ایشتوویگو پرداخت و او را به مبارزه طلبید، که این امر منجر به جنگ میان آنها گردید؛ جنگی که گرچه نخست کورش در آن توفیقی نداشت، اما بعد فرار هارپاگ از میدان جنگ به پاسارگاد، منجر به سرنگونی ایشتوویگو و تحقق پیش بینی‌هایی شد که از رویاهای وی برمی خاست.... نام ماندانا تا همیشه بعنوان مادر بزرگمرد تاریخ پارس کوروش کبیر بر جای خواهد بود....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رستم فرخزاد

رستم فرخزاد پسر سپهبد فرخ هرمز سردار معروف و مدبر و دلیر اواخر عهد ساسانیان بود. در منابع گوناگون او را «رستم سپهبد»، «رستم فرخ‌هرمز» نیز نامیده‌اند.

 

در زمان سلطنت اذرمیدخت، پدر رستم، فرخ هرمز مدعی سلطنت شد و ملکه را به زنی خواست. چون آزرمی‌دخت نمی‌توانست به طور آشکار مخالفت کند، در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. آنگاه رستم با سپاه خویش پیش راند و پایتخت را تصرف و آزرمی‌دخت را خلع و کور کرد.در زمان یزدگردسوم ، رستم نایب‌السلطنهٔ حقیقی ایران محسوب می‌گشت. وی کاملا از خطر عظیمی که درنتیجهٔ حملهٔ عرب به کشور ایران روی داده بود اطلاع داشت، پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوشش دلیرانه کرد. با سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد، اما عمر پیشدستی کرد. در سال۶۳۶میلادی سپاه ایران در قادسیه با سعدابن ابی وقاص سردار عرب روبرو شد، جنگ سه روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاً حرکات افواج را اداره می‌کرد و درفش کاویانی را در برابر خود نصب کرده بود کشته شد....حیره، شهری بود در یک فرسنگی کوفه . از زمان ساسانیان در آنجا ملوک لخمی سلطنت داشتند و دست نشاندهٔ ایران بودند. در سال ۶۰۲ میلادی این سلسله به دست ساسانیان منقرض شد. پس از شکست ایران به سبب بنای کوفه از شهرت افتاد و در قرن چهارم هجری به کلی از بین رفتبه گفته برخی از منابع، جنگ قادسیه در ۴۰ کیلومتری شهر فعلی نجف  درگرفت در ۴ روز و یک شب به درازا کشید. به علت اضافه شدن ۶۰۰۰ نفر به نیروهای اعراب در روز سوم، و همچنین توفان شن به سمت نیروهای ایران، شیرازهٔ ارتش ایران از هم گسست و در اوج درگیری چندین جنگاور عرب به رستم هجوم آورده و او را کشتند .

 هنگامی که تن رستم را یافتند و جای صد ضربه شمشیر و نیزه بر تنش بود و هیچ کس نمی‌داند واقعا چه کسانی او را به قتل رساندند. او در سال ۶۵۱ میلادی کشته شد....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 12 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پوریای ولی

پوریای ولی ( محمودخوارزمی ) پهلوان نامی .. صوفی و شاعر ایرانی است که در ورزشهای زورخانه ای و منش پهلوانی از بزرگان سرزمین پارس بشمار میرود....

 

برخی محل تولد او را اورگنج ( از شهرهای خوارزم ) و برخی گنجه و برخی دیگر بر اساس مکتوبی قدیمی از دوره صفوی او را از مردم سلماس و خوی میدانند لیک در مورد محل تولد او اطلاع دقیقی در دست نیست....

پوریای ولی در جوانی کشتی می‌گرفت و پیشه پوستین‌دوزی و کلاه‌دوزی داشت. در همان زمان جوانی، به شهرهای گوناگون اسیای میانه ، ایران و هندوستان سفر کرد و همه جا کشتی گرفت و به پهلوانی نام یافت. درباره دگرگونی روحی پوریای ولی روایت‌های فراوان آورده‌اند. بطور کلی زندگی پوریای ولی با افسانه درآمیخته است.پوریای ولی در میان ورزشکاران ایران نمونه‌ای از اخلاق، پایمردی و جوانمردی است و نه تنها در مقام یک پهلوان، بلکه در مقام یک قدیس در میان مردم جایگاهی والا دارد....

اورده اند نیمه شبی که فردایش پوریای ولی باید با جوان پهلوانی از هند کشتی میگرفت جهت خواندن نماز از خانه خارج و بسوی مسجد روان گشت در نیمه راه صدای گریه و ناله پیرزنی توجه اورا جلب کرد به جلو رفت و گفت چه شده ای مادر چه نیازی داری و از چه رو پریشانی؟؟؟؟ پیر زن در همان حال بیان کرد پسری دارم که بسیار تنومند و نیرومند است و به شهرهای مختلف میرود و با پهلوانان دیگر کشتی میگیرد و شکر خدا تا امروز هماره پیروز بوده لیک اکنون پهلوانی به هند امده تا فردا با پسرم کشتی بگیرد که نامش پوریای ولیست و شنیده ام بسیار نیرومند است اینک دعا میکنم فرزندم پیروز شود.... پوریای ولی لبخندی زد و با مهربانی پیرزن را دلداری داد و گفت ناراحت نباش به یاری خدا فردا دعایت مستجاب میشود و از انجا دور شد و تا مدتی با خود کلنجار رفت که اگر فردا حریف ان جوان هندی بود چه باید بکند و ایا باید بر او غلبه کند و یا بخاطر دل پیرزن عمل دیگری انجام دهد.... پس از مدتی تصمیم خود را گرفت فردای انروز در گود کشتی با جوان هندی سرشاخ شد همین که پنجه در پنجه او انداخت متوجه شد که بسیار از او نیرومندتر است و براحتی میتواند پشت اورا بخاک برساند لیک بیاد تصمیم خود افتاد و بیاد اورد پهلوان واقعی ان است که بر نفس خویش غلبه کند.... پس مدتی با جوان در گود چرخید تا کسی ندارد او به عمد میبازد و سپس خود را مغلوب جوان هندی ساخت.... دوستان پوریای ولی که از قدرت واقعی او اگاه بودند متعجب ماندند.... همین که جوان هندی پشت اورا بخاک رسانید و بروی سینه اش نشست گویا درهای حکمت برویش گشوده شد و پاداش غلبه بر نفس را مشاهده نمود.... چند روز بعد حاکم شهر میهمانی ترتیب داد و پوریای ولی را دعوت نمود و در ان هنگام جوان هندی وارد شد و خود را روی دست و پای پوریای ولی افکند و بازوبند را به او تقدیم نمود و گفت که چگونه شیفته جوانمردی و بزرگمنشی و گذشت او شده و در همان حال دانسته که به عمد و به چه دلیل در برابر او شکست خورده.... اوازه پهلوانی و گذشت پوریای ولی در همه جا پیچید و تا امروز همگان از او بعنوان پهلوانی با صفات برجسته انسانی و جوانمردی و فداکاری میشناسند....

مقبرهٔ او در شهر خیوه ، ۲۵ کیلومتری جنوب شهر اورگنج مرکز استان خوارزم ازبکستان می‌باشد. این مقبره خود یک مجموعهٔ فرهنگی - تاریخی است و در فاصلهٔ قرن‌های هشتم تا چهاردهم هجری (۱۴ تا ۲۰ میلادی) برای بزرگداشت نام پهلوان محمود ساخته شده است. چنانکه در آن نواحی رسم بر این است که پس از مراسم ازدواج برای تبرک به زیارت آرامگاه او می‌روند.

شهرت پوریای ولی تنها به دلیل پهلوانی‌هایش نیست بلکه مردم منطقه او را به داشتن ویژگی‌های نیکوی اخلاقیِ معلم، مرشد، صوفی و مرد خدا می‌شناسند. آرامگاه او از پر رونق‌ترین مکان‌ها در منطقه است که هر روز مردم کثیری از اطراف فرارود و به ویژه خوارزم برای زیارت و راز و نیاز با خدای خود به آنجا می‌روند. گفتنی است که در ایشان قلعه امیران و صاحب منصبان زیادی مدفون‌اند اما امروزه از هیچ یک از آنها نامی برده نمی‌شود و تنها نام پهلوان محمود پوریای ولی و آرامگاهش همچنان زنده است....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لطفعلي خان ؛ آخرين شهريار نگون بخت زنديه


View Image

 

آخرين پادشاه نگون بخت خاندان زند

در خاك زرخيز ايران زمين ، دلاوران و سرداران بي شماري در راه آزادي و آبادي ميهن سرفرازشان از جان ومال گذشتند تا ميهنشان هماره برقرار و پاينده باشد ، اگر چه قهرمانان ودلاورانمان رفتند اما ايران برجاي ماند ، ايراني كه با خون فرزندان پاكش جاودان مانده ، ايراني كه دلاورمردان بي شماري  چون      " لطـفـعلي خان "  را در دامان خود پرورش داد ، دلاور مردي كه از خود حماسه ها و دليري ها برجاي گذاشت آن چنان دليرانه مبارزه كرد كه خواجه قاجار و همه ي دشمنانش در برابرش سر فرود آوردند .

لطفعلي خان در سال 1148 خورشيدي ديده به جهان گشود . وي فرزند جعفرخان زند نوه ي صادق خان برادر كريم خان زند مي باشد .

پس از كشته شدن پدرش ، جعفرخان ، سر جانشینی او بین فرمانروايان زند اختلاف بوجود آمد . بالاخره حاجی ابراهیم خان ، كلانتر فارس در نهایت فداكاری سپاهی فراهم آورد و لطفعلی خان فرزند جعفرخان را كه در آن زمان در غرب فارس می زیست به شیراز فراخواند و در 15 شعبان سال 1203 مهي (قمري) وی را كه 22 سال داشت بر تخت پادشاهي نشاند.

وي داراي ويژگي هاي ظاهري و دروني ستوده اي چون خوش سيمايي و زيبايي خداداي همراه با اندامي متناسب ، دلاوري ، ورزيدگي ، نيرومندي و داراي هوشي سرشار بود وي سواركاري بي همتا ، تيراندازي چيره دست و شمشيرزني زبر دست و در جنگجويي دلاوري شجاع و بي باك و جسور بود. اوهمچنين طبعي با ذوق و روحي لطيف داشت و از وي چندين بيت نيز به يادگار مانده است . شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور می‌باشد وی درباره شکستهایش از آقامحمد خان سروده‌است:

یا رب ستدی جهانی از همچو منی

دادی به مخنثی، نه مردی نه زنی

از گردش روزگار معلومم شد

پیش تو چه دف‌زنی چه شمشیرزنی

لطفعلي خان ، بسيار مهربان و بخشنده بود و به دليل همين اخلاق پسنديده و نيكويش در بين مردم فارس بسيار محبوبيت داشت . تا آنجا كه هر كس براي در خواست نيازي به پيش او مي رفت بي نصيب برنمي گشت .

آثار جواني و غرور سلطنت بر خان زند بسيار هويدا بود وبه همين دليل يكي از بزرگترين اشتباهاتش را انجام داد و آن يورش به كرمان بود كه هم حاج ابراهيم كلانتر را مورد رنجش خود قرار داد و هم بيهوده توان لشكريان را فرسوده ساخت و هم اينكه حاكم كرمان خود پيشتر از در اطاعت درآمده بود. حاج ابراهيم خان كلانتر نيز  باطناً با آقا محمدخان قاجار كه بزرگترين دشمن زنديه بودهمدست گرديد و بسياري از فرماندهان هوادار لطفعلي را دستگير و برخي ديگر را بكشت و شهر شيراز را به تصرف خود درآورد.

هنگامي كه خان زند به شيراز برگشت به محاصره شهر پرداخت و حاج ابراهيم كلانتر با تهديد عده اي از اطرافيان لطفعلي خان كه زن و بچه شان  را اسير خواهد كرد توانست سپاه او را پراكنده كند و خان زند با سه يا چهار نفر به سوي بوشهر رفت و فرمانرواي بندر ريگ سپاهياني به خدمت لطفعلي خان فرستاد و او توانست شكستهايي بر لشكر آقا محمد خان قاجار وارد كند. آقامحمدخان با چهل هزار سپاهي كه در اختيار داشت به سوي شيراز روانه شد ودر اين هنگام خان زند بدليل كمي نيرو به شبيخون هايي پي در پي دست مي زد .

شهريار نگون بخت زند سپس راهي طبس شد و از آنجا راهي ابرقو ، دارابگرد و نيريز شد و با گردآوري نيرويي در حدود 1500 نفر توانست سپاهي را كه آقامحمد خان به دنبال او فرستاده بود شكست دهد و به سوي كرمان رهسپار شد . در اين هنگام خواجه قاجار با سپاهيان انبوهش به محاصره كرمان دست زد كه چهار ماه آن شهر را به محاصره خود درآورده بود . و بدليل خيانت عده اي، دشمن با سه هزارنفر به درون شهر واردشد ولي شهريار شجاع با دلاوري و رشادت همه ي آنانرا شكست داد و از شهر بيرون كرد . ولي طولي نكشيد كه نجفقلي خان بر خان زند خيانت ورزيد و دروازه شهر را بروي سپاه قاجار گشود و آقامحمدخان با دوازده هزار نفر به درون شهر گام نهاد ، شجاعتي كه خان زند از خود نشان داد را نمي توان نوشت و بيان كرد وي تا غروب آفتاب دلاورانه مبارزه كرد و همراه سه نفر به دل لشكريان دشمن زد و رفت . و هنگامي كه شهر به چنگ سپاه آقا محمدخان افتاد زنان كرمان را به دست لشكريانش داد و كودكان را به اسارت بردند و چندين هزار چشم از مردان كرمان را از كاسه بدرآورد و عده ي بي شماري را به قتل رساند .

بزرگان نرماشير به وي پيامي فرستادند كه از او پشتيباني مي كنند و خان زند به شهر بم رفت . پس از مدتي حاكم بم از ترس جان به خان زند خيانت ورزيد و چندين نفر از افراد مسلح خود را براي دستگيري لطفعلي فرستاد و چون اسب او را زخمي كردند و او را در محاصره خود درآوردند و بدينگونه تواستند با وارد آوردن ضرباتي چند بر سر و دست و بازوي خان زند، او را به شدت مجروح كنند .

و بدينگونه شهريار جوان را كه در روز مصاف لشكري انبوه از دستگيريش درمانده بودند به فريب و نيرنگ و خيانت گرفتار گشت و اورا به نزد آقا محمدخان قاجار فرستادند . خان قاجار از سر اهالي مردم بم مناره ها ساخت و حقيقتاً رفتار او با لطفعلي خان شرم آور و ننگين است . با دستان خود چشمان او را از كاسه بدر آورد و وي را به سوي تهران فرستاده و پس از ارتكاب اعمالي كه قلم از نوشتن و زبان از بيان آن شرم دارد او را به قتل رسانيد و سلسله ي زنديه پس از ريختن خون يكي از رشيدترين و بهترين جوانهاي ايراني منقرض گرديد . و پيكرش در كنار امامزاده زيد در تهران به خاك سپرده شد .

هم نام شهريار زند و هم نام خواجه قاجار و كارها و كردارشان در تاريخ ثبت است و مردمان خود داور اين رويدادند .

در پايان نوشته اي از سرهارد فورد جونز را مي آورم كه درباره لطفعلي خان زند نگاشته است :

" از خوانندگان پوزش مي خواهم ، كه بيش از معمول راجع به شهرياري و بدبختي هاي لطفعلي خان قلمفرسايي مي شود ، هنگامي كه تخت پادشاهي بوجود او آراسته بود ، اينجانب مورد لطف عظيم و توجهات او واقع گرديده ويكوقت هم زمانيكه فراري بود افتخار آن دارم كه زير خيمه ي كوچكي در روي جل اسب با او همنشين و همسخن گشتم . ويژگي هاي نيكش وي را محبوب عموم پيروانش كرده بود ، دليري ، ايستادگي شجاعت و قابليتي كه هنگام واژگوني بخت از خود ابراز داشته موضوع منظومه و تصنيف هايي است كه شايد تا زبان فارسي باقي است آن سروده ها پايدار بماند . در روزگار كامروائيش داراي اخلاق انساني ، مهربان و ملايم بوده و در موقع مصايب تا آن حد كه نهاد بشر تحمل تواند كرد بزرگوار ي ، جديت، وقار ، خونسردي و عزم راسخ داشته است و اكنون سرانجام يك چنين وجود اصيل و شريفي به جايي منجر مي شود كه نسبت به شخص او اعمالي مرتكب مي شوند ، كه بدن هر شنونده را بلرزه در مي اندازد .

 و همچنين پسرش را خصي نمايند و دخترانش را به زور در ازدواج اراذل و اوباش در آورند وهمسرش را هتك احترام كنند ، از احكام قضا و قدر است . كه گر چه ما حق اعتراض نداريم وليمي توانيم از جريان آن شگفت زده شويم . "

با مرگ لطفعلي خان سلسله زنديه پايان گرفت و خانواده اش به مصيبت هاي سختي گرفتار شدند .

دليري و بي باكي اين شهريار شوند آن شده بود كه مردم از برايش سرودها و تصنيف هايي بسرايند و در كوي برزن بخوانند . در پايان يكي از اين سرودها را بازگو مي كنم :

 

بالاي بان اندران             

قشون آمد مازندران

جنگي كرديم نيمه تمام      

لطفي ميره شهر كرمان

باز هم صداي ني مياد

آواز پي در پي مياد

حاجي تو را گفتم پدر        

تو ما را كردي در بدر

خسرو دادي دست قجر      

لعنت به ريش تو پدر

باز هم صداي ني مياد

آواز پي در پي مياد

لطفعلي خان بوالهوس       

زن و بچه‏اش بردند طبس

مانند مرغي در قفس         

طبس كجا تهران كجا

باز هم صداي ني مياد

آواز پي در پي مياد

لطفعلي خان مرد رشيد         

هر كس رسيد آهي كشيد

مادر، خواهر، جامه دريد      

لطفعلي خان بختش خوابيد

باز هم صداي ني مياد

آواز پي در پي مياد

View Image

منبع:http://parspedia.blogfa.com/

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 10 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یادی از شهیدان ایران زمین

این پست پیشکش به تمام شهیدان ایران زمین 

بهنام محمدی،شهید 12 ساله مسجد سلیمانی

 

              (فیلم خاطرات سید صالح موسوی از شهید 12 ساله، بهنام محمدی)

 

امروز روز شهادت نوجوان 13-12 ساله‌ای است که به گفته سید صالح موسوی هر وقت اسلحه ژ-3، روی دوشش می‌انداخت نوک اسلحه روی زمین ساییده می‌شد. بهنام محمدی نوجوان 13-12 ساله‌ای است که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند. و به قول تمام بچه‌های خرمشهر باعث دلگرمی رزمنده‌ها بود. اینکه نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از اینکه بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون می‌دهد مانده، شاید امروز برای من و تو باور‌پذیر نباشد. با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود نوجوانی که تا قبل از 31 شهریور در کوچه با هم‌سن و سال‌های خود بازی می‌کرد و آماده شروع سال تحصیلی جدید می‌شد بعد از2 الی 3 هفته به مدافعی تبدیل می‌شود که بعد از رفتنش همه مدافعان بی‌تاب اند و از همه بیشتر سید صالح موسوی. سید صالح را صالی صدا می‌کرد.

خود صالحی می‌گفت که شب‌ها که روی پشت‌بام می‌خوابیدم از من در مورد شهادت و بهشت می‌پرسید. باز فکر می‌کنم مگر نوجوان 13- 12ساله از مرگ و شهادت چه تصویری دارد که آرزوی آن را دارد.

و باز صالحی می‌گفت که هر بار او را به بهانه‌ای از خرمشهر بیرون می‌بردیم تا سالم بماند باز غافل که می‌شدیم می‌‌دیدیم به خرمشهر برگشته و در مسجد جامع مشغول کمک است.

آن نوجوان 13-12 ساله، آن روز، به وظیفه‌اش عمل کرد. وظیفه‌اش بود که درس و مدرسه را رها کند و از شهرش دفاع کند. بیا فکر کنیم ببینیم امروز که صلح و صفاست و جنگی در کار نیست وظیفه ما چیست؟

اصلاً به وظیفمون عمل می‌کنیم یا نه؟

                                                                                                                                                         الهام رحمانی

***

پیکر بهنام محمدی شهید ۱۳ ساله دفاع مقدس ۳۰ سال پس از به شهادت رسیدنش از قبرستان کلگه به قبرستان شهدای گمنام نفتک در مسجد سلیمان انتقال می یابد تا محل انس عاشقان شهادت و دفاع شود.
به گزارش مهر، شهید بهنام محمدی در بهمن ماه سال‪ ۱۳۴۵در محله کوت شیخ خرمشهر به دنیا آمد، از همان دوران کودکی با سختیها و دشواریهای زندگی آشنا و این امر موجب شد تا برای مبارزات عالی و ارزشمند در عرصه زندگی آمادگی بیشتر به دست آورد.
با وجود تمام سختیها با کار، فعالیت و حرفه آموزی انس یافت و کارهایی چون خیاطی، تعمیر ماشین و تعمیر رادیو و تلویزیون را فرا گرفت، بهنام پس از انقلاب در تعمیرگاه سپاه ‌پاسداران مشغول به همکاری شد.

در دوران دفاع مقدس و هجوم دشمنان به خرمشهر راه مبارزه با متجاوزان را در پیش گرفت. او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریایی‌اش به قلب دشمن می زد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد می‌رساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند.

چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد اما هر بار با توسل به شیوه‌ای خود را رهایی داد و دوباره به نبرد و دفاع پرداخت. بهنام با استفاده از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار ‌دهد و در یکی از مصاحبه‌هایش از پدر و مادرها خواسته بود که بچه‌های خود را اهل مبارزه و جنگ و جهاد بار آورند.

بهنام به بچه‌ها اینگونه سفارش کرده بود: از بچه‌ها می‌خواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند و در هر کاری خدا را فراموش نکنند و به خدا توکل کنند.

آن مبارز شجاع و پرتلاش همچنین کار رساندن مهمات به سایر رزمندگان اسلام را نیز انجام می داد و گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل و فانسقه خود آویزان می‌کرد که به سختی این سو و آن سو می‌رفت، حضورش به دیگر رزمندگان روحیه می‌داد و تلاش بی‌امان و بی‌وقفه‌اش عرصه را بر دشمن تنگ می کرد.

بهنام محمدی نوجوان‪ ۱۳ساله خرمشهری در نخستین سال جنگ تحمیلی عاقبت بر اثر اصابت ترکش خمپاره در خرمشهر به شهادت رسید و شهید “فهمیده”ای دیگر شد.

مادر بهنام در بیان خاطره‌ای از این شهید آورده‌است: هنگام شروع جنگ تحمیلی بهنام‪ ۱۳سال و هشت ماه داشت، نخستین فرزندم بود. او در ۱۲سالگی به من می‌گفت می خواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و قهرمان ملی باشم.

شهید بهنام محمدی در تاریخ ۲۸ مهرماه سال ۱۳۵۹ نزدیک فروشگاه فرهنگیان در خیابان آرش خرمشهر ترکشی به سینه‌اش اصابت کرد و شهید شد.

به علت اینکه مسجد سلیمان شهر ابا و اجدادی بهنام محمدی بود وی در این شهرستان به خاک سپرده شد ولی اکنون مدیران ارشد استان تصمیم گرفته اند پیکر مطهر این شهید را به قبرستان شهدای گمنام که محل تردد بیشتری نسبت به قبرستان گلکه است منتقل کنند تا در آنجا مکانی با شکوه بنا کنند و مردم بیشتری با فداکاری این شهید نوجوان آشنا شوند.

معاون سیاسی اجتماعی استانداری خوزستان در همین خصوص بر ضرورت برگزاری آئین با شکوه سالگرد شهادت بهنام محمدی و همچنین انتقال پیکر مقدس این شهید از گلگه مسجد سلیمان به قبرستان شهدای گمنام نفتک آن شهر تاکید کرد.

محمد علی پور موسوی افزود: فرمانداری مسجد سلیمان مکلف است ستاد بزرگداشت این شهید را تشکیل داده و بر نحوه برنامه ریزی و برگزاری این روز بزرگ نظارت و عملکرد دقیق تری داشته باشد.

وی افزود: صدا و سیمای مرکز استان خوزستان نیز باید مقدمات تهیه و تدوین فیلم و کلیپ در این زمینه را در دستور کار خود قرار دهد.

پور موسوی ادامه داد: بنیاد حفظ آثار ارزشهای دفاع مقدس نیز باید در این زمینه به انتشار خاطرات این شهید نوجوان و برگزاری جشنواره فیلم اقدام کند.

معاون سیاسی – اجتماعی استانداری خوزستان عنوان کرد: به دلیل شرایط سنی شهید، آموزش و پرورش باید در این مراسم نقش محوری داشته باشد و صدا و سیما فضا سازی مناسبی برای انعکاس این بزرگداشت فراهم کند.

وی یاد آور شد: ثبت ملی یادمان شهید بهنام محمدی نیز در دستور کار سازمان میراث فرهنگی استان قرار گیرد.

استاندار خوزستان نیز با بیان اینکه گرامیداشت خون شهیدان جنگ هشت ساله تحمیلی وظیفه ایی نیست که مختص به دوره یا زمان مشخص باشد، اظهار داشت: باید پاسداشت و گرامیداشت شهیدان پیوسته در جهت آرمانهای انقلاب و شهدا باشد.

سید محمد جعفر حجازی گفت: تهیه فیلم مستند و چگونگی شهادت بهنام محمدی و اجرای برنامه های فرهنگی و هنری در خصوص زندگی نامه شهید از اولویتهای کاری مسؤولان شهرستان مسجد سلیمان است.

حجازی افزود: امیدواریم با پرداختن به زندگینامه و به تصویر کشیدن دلاوریهای این شهید بزرگوار، شاهد تحول چشمگیری در پرداختن به مقوله مقاومت هشت ساله رزمندگان اسلام در استان شهید پرور خوزستان باشیم.

آبان ماه سال جاری و به مناسبت گرامیداشت سالروز شهادت شهید بهنام محمدی ضمن برگزاری آئین بزرگداشت با حضور مسئولان استان، پیکر مطهر این شهید ۱۳ ساله دفاع مقدس از قبرستان کلگه به قبرستان شهدای گمنام نفتک مسجد سلیمان انتقال می یابد.


باسپاس از تارنمای خبری آبادان

فیلم خاطرات تکان دهنده سید صالح موسوی از شهید بهنام محمدی

 

فرمت wmv (مخصوص کامپیوتر):                         play                     Download

فرمت 3gp (مخصوص موبایل):                             play                     Download

( لینک کلیپ صوتی خاطره ای درباره شهید بهنام به نقل از صالح موسوی )

 

با سپاس تارنمای تبیان

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 10 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آریو برزن

آریوبَرزَن (در زبان یونانی Aριoβαρζάνης) نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاه اسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند.نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه است.

 نگاره ای نو از آریوبرزن    

نگاره ای نو از آریوبرزن

جای و چگونگی نبرد

نبردگاه آریوبرزن و اسکندر را در چند جای گوناگون حدس زده اند،به نظر می آید نبردگاه جایی در استان کهگیلویه و بویراحمد کنونی یا غرب استان فارس و یا بنا بر برخی روایت ها اطراف شهر ارجان یا آریاگان (بهبهان کنونی) باشد. به هر روی ناآشنایی اسکندر با منطقه به سود پارسیان بود ولی یک چوپان که تاریخنگاران نامش را لی‌بانی نوشته‌اند راه گذر از کوهستان را به مقدونیان نشان می‌دهد و اسکندر می تواند آریوبرزن و یارانش را به دام اندازد. (گفته می شود اسکندر پس از پایان جنگ آن اسیر را به خاطر خیانت می کشد). آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده خود را بی‌پروا به سپاه مقدونی زد و شمار بسیاری از یونانیان را کشت و خود نیز تلفات بسیاری داد، ولی موفّق گردید از محاصرهٔ سپاه مقدونی بگریزد.

چون از محاصره بیرون آمد خواست تا به کمک پایتخت بشتابد و آن را پیش از رسیدن سپاه مقدونی اشغال کند. اما لشگر اسکندر که از راه جلگه به پارس رفته بودند، مانع او شدند. در این هنگام وی به مخاطرهٔ سختی افتاد، ولی راضی نشد تسلیم گردد. گفته می شود ایستادگی آریوبرزن یکی از چند ایستادگی انگشت شمار در برابر سپاه اسکندر بوده است.

بر پایه یادداشتهای روزانه كالیستنس مورخ رسمی اسكندر، ۱۲ اوت سال ۳۳۰ پیش از میلاد، نیروهای اسکندر مقدونی در پیشروی به سوی پرسپولیس پایتخت آن زمان ایران، در یک منطقه كوهستانی صعب العبور (دربند پارس، تكاب در كهگیلویه) با یک هنگ ارتش ایران (۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ نفر) به فرماندهی آریو برزن رو به رو شد و از پیشروی باز ایستاد. این هنگ چندین روز مانع ادامه پیشروی ارتش ده ها هزار نفری اسكندر شده بود كه مصر، بابل و شوش را پیشتر گرفته بود و در سه جنگ، داریوش سوم را شكست و فراری داده بود. سرانجام این هنگ با محاصره كوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پای درآمد و فرمانده سرسخت آن نیز برخاک افتاد.

مورخ دربار اسكندر نوشته است كه اگر چنین مقاومتی در نبرد گوگمل در (كردستان كنونی عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شكست مان قطعی بود. در گوگمل با خروج غیر منتظره داریوش سوم از صحنه، واحدهای ارتش ایران نیز كه در حال پیروز شدن بر ما بودند؛ در پی او دست به عقب نشینی زدند و ما پیروز شدیم. داریوش سوم در جهت شمال شرقی ایران فرار كرده بود و آریو برزن در ارتفاعات جنوب ایران و در مسیر پرسپولیس به ایستادگی ادامه می داد.

نبرد سپاه آریوبرزن شگفت آور بود. آريوبرزن با شمار اندکی سوار و پياده خود را به سپاه عظيم دشمن زد. گروهی بسيار از آنان را به خاک افكند و با اينكه بسياری از سربازان خود را از دست داد، توانست حلقه ی سپاه دشمن را بشكافد. او می خواست زودتر از یونانیان خود را به تخت جمشيد برساند تا بتواند از آن دفاع كند. در اين هنگام آن قسمت از سپاه اسكندر كه در جلگه مانده بود، راه را بر او گرفت. لازم به یادآوری است که یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) خواهر آریو برزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوه ها راه را بر اسکندر بست . یوتاب همراه برادر به مقابله با سپاه اسکندر رفتند و به خاطر نبود نیروی کافی همگی به دست سپاه اسکندر کشته شدند. در کتاب اتیلا نوشته ی لویزدول امده که در اخرین نبرد او اسکندر که از شجاعت او خوشش امده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی اریوبرزن گفته بود:(( شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد.)) اسکندر نیز در جواب او گفته بود:((شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم.)) ولی اریو برزن جواب داده بود:((پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و انقدر مبارزه میکنم تا بمیرم))واسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.و انها انقدر با تیر و نیزه اورا زدند که یک نقطه ی سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس"

تندیس آریوبرزن سردار ایرانی در شهر باشت در استان کهگیلویه و بویر احمد

مقایسه ی آریوبرزن با همتای یونانی

نبرد آریوبرزن درست ۹۰ سال پس از ایستادگی لئونیداس یکم در برابر ارتش خشایارشا در جنگ ترموپیل رخ داد كه آن هم در ماه اوت بود و از این نظر این دو واقعه ی تاریخی بسیار همانند یکدیگرند. اما تفاوت میان مقاومت لئونیداس و ایستادگی آریوبرزن در این است؛ كه یونانیان در ترموپیل، در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک كرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد، ولی از آریوبرزن جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست.از شباهت های مرگ لئو نیداس با اریو برزن این است که هر دو در راه محافظت از یک معبر مردند و لئونیداس نیز مانند اریو برزین حاضر به تسلیم نشدو خشایار شا دستور داده بود او را ان قدر با تیر و نیزه زدند تا از پا در امد.و به دلیل همین شباهت در از خودگذشتگی او و اریو برزن بود که اسکندر دستور داده بود روی قبر اریوبرزن بنویسند به "یاد لئو نیداس".


با نگاهی به درآمدهای گردشگری کشور یونان دیده می شود که بازدید از بنای یاد بود و گرفتن عكس در كنار مجسمه لئونیداس برای یونان هر ساله میلیون ها دلار درآمد گردشگری به همراه دارد. همه گردشگران ترموپیل این آخرین پیام لئونیداس را با خود به كشورهایشان می برند که: "ای رهگذر، به مردم لاكونی اسپارت بگو كه ما در اینجا به خون خفته ایم تا وفاداریمان را به قوانین میهن ثابت كرده باشیم."( قانون اسپارت عقب نشینی سرباز را اجازه نمی داد). ولی در سالروز ایستادگی سردار ایرانی آریوبرزن که در ۱۲ اوت برابر با ۲۱ مرداد از میهنش دفاع کرد، برنامه ویژه ای اجرا نمی شود و جای تاسف است که هیچ اقدامی برای بزرگداشت وی انجام نمی شود.

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 6 آبان 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داریوش بزرگ

داریوش (به پارسی باستان: ‎DA‎‎A‎‎RA‎‎YA‎‎VA‎‎U‎‎SHA‎)، پسر ویشتاسپ، ملقب به داریوش بزرگ یا داریوش اول، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی با کمک دیگر نجبای پارسی با کشتن گئومات مغ که به عنوان بردیا فرزند کوروش بزرگ بر تخت نشسته بود سلطنت را به خاندان هخامنشی بازگرداند. پس از آن به فرونشاندن شورشهای داخلی پرداخت. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. از دیگر کارهای او حفر ترعه‌ای بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند می‌داد. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتن، در زمان اوست.

داریوش بزرگ

 
داریوش بزرگ
 
تصویرداریوش بزرگ روی یک گلدان یونان باستان
 
تصویرداریوش بزرگ روی یک گلدان یونان باستان
 
سکه دوره هخامنشی ۴۹۰ سال قبل از میلاد
 
سکه دوره هخامنشی ۴۹۰ سال قبل از میلاد
 
وقایع زمان داریوش بزرگ

داریوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود اقداماتی به شرح ذیل انجام داد.

۱- فرونشانی شورشیان داخلی و استحکام قدرت مرکزی: داریوش در طول ۷ سال و ۱۹ جنگ توانست شورشیان داخلی را فروبنشاند.از جمله شورشهای انجام گرفته می‌توان به شورش عیلام و شورش بابل اشاره نمود.

۲- ساماندهی تشکیلات داخلی کشور: داریوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکیلات داخلی کشور به خرج داد به طوریکه نظام تشکیلاتی که وی بنیان نهاد مدتها بعد با اندک تغییری توسط سایر حکومتها از جمله سلوکیه، ساسانیان و حتی اعراب دنبال گردید.از جمله اقدامات داریوش در این زمینه می‌توان به ایجاد راه شاهی که سارد پایتخت لیدی را به شوش پایتخت هخامنشیان وصل می‌کرد، ضرب سکه دریک، تقسیم قلمرو شاهنشاهی به قسمت‌هایی به نام ساتراپ و... اشاره نمود.

۳- لشگرکشی به سکستان: از جمله اقدامات داریوش لشگرکشی به سکستان بود که چندان توفیقی برای ایرانیان نداشت.

۴- نبرد با یونانیان: نبرد با یونانیان در مواقعی به نفع سپاه ایران بود ولی در نبرد با دولت آتن در محلی به نام ماراتن سپاه ایران مجبور به عقب نشینی گردید.

۵- جنگیدن با اقوام سیت روی رود خانه دانوب ولشکر کشی به اروپا که برای مدتی طولانی دزدان سیت را فرونشاند.

مجلس بارعام داریوش اول؛ موزه خانه زینت الملوک در شیراز

 
مجلس بارعام داریوش اول؛ موزه خانه زینت الملوک در شیراز
 
ترجمه قسمتی از کتیبه‌های داریوش
  • من داریوش، شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمین‌ها (کشورها)، پسر وشتاسب، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من وشتاسب، پدر وشتاسب ارشام، پدرارشام اریارمن، پدر اریارمن چیش پیش و پدر چیش پیش هخامنش بود.
  • ما بدلیل این که از دیرگاهان از خاندانی اصیل و شاهانه بودیم هخامنشی خوانده شدیم.۸ نفر از خاندان ما پیش از این شاه بوده‌اند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستیم. به خواست اهورامزدا من شاه هستم واو شاهی را به من هدیه داد.
  • ای که این نوشته‌ها و این نقش‌ها را که من تهیه کرده‌ام می‌بینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.
  • اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته‌ها و نقش‌ها مراقبت کنی اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.
  • امیدوارم اگر این نوشته‌ها و نقش‌ها رادر هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و انچه می‌کنی اهورامزدا ضایع کند.


 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 6 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چکامه ای از عارف قزوینی

عارف قزوینی در سال 1300ه.ق در قزوین به دنیا آمد پدرش ملا هادی از وکلای قزوین بوده و به شغل وکالت اشتغال داشته است عارف صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فرا گرفته و در ادبیات تمرین نموده و علاوه بر این به فرا گرفتن علم موسیقی پرداخته و در این فن مهارتی تام پیدا کرده بود عارف با داشتن صورت دل نشین و آواز خوش علم موسیقی را نیز فرا گرفت . وی در سن 16 سالگی وارد تهران شد و خیلی زود به در بار مظفرالدین شاه راه پیدا کرد بعد از یک سال به زادگاه خویش ( قزوین ) مراجعت نمود و به دختری علاقه پیدا کرد و با وجود مخالفت پدر دختر ، مخفیانه او را یه عقد خود در آورد و هنگامی که پدر دختر با خبر می شود در صدد آزار و اذیت عارف بر می آید عارف قزوینی به رشت می رود و یک سال در آن شهر زندگی می کند و با وجود عشق و علاقه ای که نسبت به همسر خود داشت ناچار به طلاق دادن او رضایت می دهد در سال 1323 ه. ق وارد بیست و سومین بهار زندگی خود می شود که مصادف با آغاز زمزمه نهضت مشروطه نیز بود که در سراسر ایران به گوش می رسید عارف قزوینی که جز وطنش دیگر به هیچ چیز علاقه نداشت ، مشروطه را برای ایران مفید می دانست و برای رسیدن به اهداف خود از هیچ عملی دریغ ننمود ، غزلیات سیاسی و تصنیف های آزای خاهی او به گوش می رسید عارف پس از کسالت های روحی و جسمی فراوان در حالی که دوستانش گرداگرد او جمع بودند به سال 1352 ه.ق جان به جان آفرین تسلبم نمود

بنام آنکه در شانش کتاب است
چراغ راه دینش آفتاب است
 مهین دستور دربار خدایی
شرف بخش نزاد آریایی
دوتا گردیده چرخ پیر را پشت
 پی پوزش به پیش نام زردشت
به زیر سایه ی نامش توانی
رسید از نو به دور باستانی
زهاتف بشنود هرکس پیامش
چو عارف جان کند قربان نامش
شفق چون سر زند هر بامدادش
پی تعظیم خور شادم به یادش
چو من گر دوست داری کشور خویش
ستایش بایدت پیغمبر خویش
به ایمانی ره بیگانه جوئی
رها کن تا کی این بی آبرویی
به قرن بیست گر در بند آیی
 همان به ، دین بهدینان گرائی
 به چشم عقل آن دین را فروغ است
 که خود بنیان کن دیو دروغ است
چو دین کردارش و گفتار و پندار 
 نکوشدبهتر ازیک دین پندار
در آتشکده ی دل بر تو باز است
درآ، کاین خانه ی سوز و گدازاست
 هر آآن دل که ، نباشد شعله افروز
به حال ملک و ملت نیست دلسوز
در این آتش اگر مامن گزینی
 گلستان چون خلیل ، ایران ببینی
در این کشور چه شد این شعله خاموش
 فتادی دیگ ملیت هم از جوش
 تو را این آتش اسباب نجات است
در این آتش نهان آب حیات است
چنان یک سر سرا پای مرا سوخت
که باید سوختن را از من آموخت
اگر چه از من بجز خاکستری نیست
برای گرمی یک قرن کافی است
چه اندر خاک خفتم زود یا دیر
توانی جست از آن خاکستر اکسیر
به دنیا بس همین یک افتخارم
که یک ایرانی والا تبارم
به خون دل نیم زین زیست، شادم
که زردشتی بود خون و نژادم
در دل باز چون گوش تو و راه
بود مسدود، باید قصه کوتاه
کنونت نیست چون گوش شنفتن
مرا هم گفته ها باید نهفتن
 بسی اسرار در دل مانده مستور
که بی تردید بایستی برم گور

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رکسانا...

رکسانا (Ruxana) و یا همان رکسانه تلفظ یونانی نامش است. نام او روشنک است، یعنی ستاره ی کوچک.

 خیلی ها فکر می کنند او دختر داریوش سوم است؛ اما او دختر وخش اورد، فرماندار باختر و یا همان سغد که جایی نزدیک به سمرقند امروزیست بود.
 

او کمتر از چهارده سال دارد که اسکندر در کشورگشایی هایش به ایران می رسد...

  

اسکندر ایران را فتح کرده و داریوش سوم را فراری داد. پس از آن یک به یک از استان های ایران گذشت تا به باختر رسید... 

 باختر آخرین استان ایران بود که به تسخیر اسکندر درآمد و در آن زمان وخش اورد فرماندار آن بود. باختر از استان های ممتاز و برتر ایران به شمار می رفت.

ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 13 آبان 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خشایار که بود و چه کرد؟؟؟

چندی پیش تولید و پخش فیلم موهن 300 که در رابطه با اطلاعات غلطی از نبرد خشایارشاه با یونانیان بود، در یک مقطع زمانی باعث بروز واکنش هایی شد، اما کمتر کسی از اینکه «خشایار شاه که بود و چه کرد؟» سخنی به میان آورد.
سخن از مردی است که نه در تاریخ وطنش چنان که باید شناخته شده و نکات ضعف و قوت شخصیت او مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است و نه در سرزمین های دیگر و در میان مردمی که به واسطه لشکر کشی او به یونان به عنوان مهد فرهنگ و تمدن کهن غرب کینه توزانه و نفرت انگیز به وی می نگرند؛ به ویژه آن که او را بر هم زننده و سوزاننده مرکز آن تمدن، آتن، می دانند.
نام، تبار و آغاز پادشاهی
خشایار شا یا آنگونه که شهرت یافته است، خشایار شاه چهارمین پادشاه سلسله هخامنشیان بود که از 486 تا 465 قبل از میلاد بر گستره ای پهناور از جهان باستان فرمانروایی داشت.
این گستره پهناور از یک سو به رودهای جیحون(آمودریا) و سیحون(سیردریا) و سرزمین ایرانی سغدیانا و از غرب تا دانوب، یونان، نیل و سرزمین های پیرامون مصر(لیبی و حبشه) می رسید.
نام و نشان خانوادگی این پادشاه بیان کننده آن است که فرزند داریوش بزرگ، نواده ویشتاسپ و از دودمان آریارمنه هخامنشی بود.
ایران در دوره هخامنشیان بستر شکوفایی یکی از مهم ترین تمدن های جهانی بود. از زمانی که کوروش کبیر با تسامح و تساهل، آزادی فکر، قدم و قلم، در راه آبادانی این ملک گام برداشت، راه رسیدن به دولت جهانی فراهم شد و ایرانیان به تدریج گستره جغرافیای فرهنگی و تاریخی خود را از ورارود (ماوراء النهر)؛ یعنی جیحون و سیحون در شمال شرقی تا سند و پنجاب در جنوب شرقی و از دریای سیاه و کشور یونان تا مدیترانه و کرانه های رود نیل در مصر و حتی لیبی و حبشه و دیگر سرزمین های دوردست آن روزگار گسترش دادند. بدین سان خشاریاشا پس از داریوش بزرگ، وارث سرزمینی عظیم بود که اقوام گوناگون در آن به سر می بردند. در واپسین سال های حیات داریوش جنگ های ایرانیان و یونانیان همچنان ادامه داشت.
آسیای صغیر که خاستگاه پادشاهی «لیدیه» به مرکزیت «سارد» بود و سرزمین های کرانه شرقی دریاهای مرمره، اژه و مدیترانه که «ایون نشین» خوانده می شدند، بستر این جنگ ها بودند. اگرچه داریوش به درون اروپا نیز گام نهاد، دانوب را درنوردید و تنها در نبرد ماراتن متوقف شد، اما جنگ های ایران و یونان پس از وی همچنان ادامه یافت. بدین سان راه پدر را پسر؛ یعنی خشایارشا در پیش گرفت.
فتوحات خشایارشا
شش سال نخست حیات سیاسی و پادشاهی خشایارشا، آکنده از حوادثی است که کاردانی او را به نمایش می گذارد؛ از جمله سرکوب شورش مصر که پس از مرگ داریوش رخ داد.
معمولا پس از مرگ هر پادشاهی، شورش هایی برای تصاحب قدرت در نواحی مختلف به وقوع می پیوندد. پس از مرگ داریوش هم، چنین شد و نخستین آنها مردم مصر بودند که در فاصله دور از مرکز حکومت هخامنشیان و عمق فرهنگی آن سرزمین دیرپا، در سراسر سال های حاکمیت ایرانیان بر آن سرزمین خاستگاه شورش ها و دشواری هایی می شده است.
در ابتدای فرمانروایی شاه جدید نیز طغیان فراگیری ظاهر شده بود که لازم بود شاه برای سرکوبی آن و ایجاد آرامش دوباره، به آنجا عزیمت کند.
خشایارشا، در آغاز پادشاهی با سپاهی نیرومند عازم مصر شد و با وجود مقاومت شدید مصریان، شورش را فرو نشاند. خبیش (خبیشه)، یا کسی که یاغی شده بود و خود را فرعون مصر می خواند، فرار کرد، همدستانش مجازات شدند و ارتش ایران توانست که نظم و امنیت را بدان سامان بازگرداند.
پس از این خشایارشا، برادر خود «هخامنش» را والی یا ساتراپ مصر کرد و بی آنکه تغییرات عمده ای در ارکان سیاسی- اجتماعی آن سرزمین وارد آورد، سکان امور را به دست گذشتگان داد. نخبگان و روحانیون مصری حقوق و اختیارات پیشین را بازیافتند و شاه نیز به خاک وطن بازگشت.
این نخستین سفر جنگی شاه بود که خود در راس قوا قرار داشت.
هم زمان با گرفتاری های مصر، بین النهرین نیز دستخوش آشوب شد و شهر تاریخی باب سر به عصیان برداشت. «بعل شی مانی» رهبر این شورش و عنوان «شاه بابل» را بر روی خود گذاشته بود.
ولی با تدبیر به هنگام خشایارشاه، این شورش هم خنثی و ظرف 15روز به غائله خاتمه داده شد.
لشگرکشی به یونان و دلایل آن
داریوش به واسطه کدورتی که از واقعه ماراتن حاصل شده بود، درصدد بود که آن واقعه را جبران و نیروی مجهزی برای به تمکین درآوردن یونانی ها اعزام دارد.
بی شک، مرگ او وقفه ای در تدارکات امر ایجاد کرد و نیروهایی که برای لشگرکشی به یونان آماده شده بودند، ناگزیر شدند که تحت فرماندهی خشایارشا، برای آرامش مصر به کار گرفته شوند. پس از آن نیز شورش بابلیان، مدتی را به خود اختصاص داد و شاه جدید لازم دید تا به امور متفرق قلمرو پهناور خود سرو سامان دهد و با خاطری آسوده، به جنگ جهانی بپردازد.
هرودوت در رابطه با علت لشگرکشی خشایارشا به یونان از قول او آورده است: «پس از اینکه پلی در هلس پونت (تنگه داردانل) ساختم، از اروپا خواهم گذشت، تا به یونان رفته، انتقام توهینی را که آتنی ها به پارسی ها و پدرم وارد کرده اند، بگیرم و البته شما می دانید که داریوش تصمیم داشت بر ضد این اقوام اقدام کند. ولی مرگ به او فرصت نداد. پس به عهده من است که انتقام پدرم و پارسی ها را بکشم و من از این کار دست برندارم تا آن که آتن را گرفته و آن را آتش بزنم. چنانکه می دانید مبادرت به دشمنی با من و پدرم، اول از طرف آتنی ها بود. اولا با «آریشناگر»، یکی از بندگان ما، به سارد حمله کرده، آتش به معابد و جنگل مقدس آن زدند و بعد از آن هم خوب می دانید که وقتی با داتیس و ارتافرن به مملکت آنها رفتید، چه با شما کردند. این است چیزهایی که مرا مجبور می کند به ضدآتنی ها اقدام کنم.»
اگر شاخ و برگ های مضامین بر ساخته هرودت نیز کنار گذاشته شود، امری بدیهی است که در دربار ایران دو عقیده درباره لشکرگشی به یونان وجود داشته و هر کدام نیز طرفدارانی پیدا کرده است. منتهی شاه خود نیز در زمره کسانی بوده است که دچار تردید رای بوده اند و عدم اعزام سپاه را ترجیح می داده اند. این که در زمان شاه جدید چیزی بر قلمرو ایران اضافه نشده باشد و قلمرو امپراتوری در حد گذشتگان باقی بماند، بدون تردید یکی از محورهای تصمیم گیری بود و سرانجام شاه را به آنجا کشانید که با اعزام قوا موافقت کند. از این رو، خشایار شا پس از تصمیم جنگ در خواب دید که تاجی از برگ های زیتون بر سر دارد و شاخه های آن تمام عالم را فرا گرفته است. سپس این تاج ناپدید شد و مغ ها این رویا را به حکومت وی بر تمام زمین تعبیر کردند.
شاهکاری از یک سازه آبی
به گفته هرودوت، خشایار شاه بعد از فتح مجدد مصر، به مدت چهار سال به تجهیز تدارکات جنگی پرداخت و لشگری را تدارک دید که بزرگ ترین سپاهی بود که تا آن روز برای نبرد با یک دشمن خارجی آماده شده بود. طبیعی بود که از مناطق مختلف امپراتوری، نیروهای رزمنده جذب شوند و خاصه مردمی مانند فینیقیان و کارتاژیان و آن عده از سکنه یونانی آسیای صغیر که در ایران وفادار مانده بودند، در امر تجهیز ناوگان دریایی شاه، همراهی جدی نشان دهند.
از آنجایی که سالیان سال، اندیشه نبرد، ایرانیان را به این نتیجه رسانیده بود که با یونانیان باید در دریا مصاف کنند و این مجموعه مردم جزیره نشین را بیش تر در آب های اژه و مرمره جست وجو کرد، به امر شاه به حفر کانالی پرداختند که خوشبختانه در سنوات اخیر و به همت باستان شناسان انگلیسی عرض، طول و نحوه استقرار آن، کشف شده است.
بر اساس گزارش روزنامه نیویورک تایمز، خشایار شاه پادشاه ایران در سال 480 قبل از میلاد دستور حفر این کانال را به مهندسان نظامی ارتش ایران صادر کرد. این کانال که در شبه جزیره ای در دریای اژه و شمال یونان حفر شده است، یکی از بزرگترین و شگفت انگیزترین فعالیت های مهندسی آن زمان بوده است.
لشگرکشی برای تادیب
خشایارشا با یونانیان بالاخره جنگید تا آنها را تادیب کند. از آن روی که شورش کردند و سارد را به آتش کشیدند.
در ترموپیل بر سپاهیان اسپارتی تحت فرمان لئونیداس پیروز شد، از آن روی که بسیاری از آنها رغبتی در دفاع از سرزمین خود نداشتند و از هم گسیخته بودند و آن سیصد تن هم که ماندند و جنگیدند، خواستند که وفاداری به قوانین سرزمین خود را به دیگر یونانیان یادآوری کنند.
خشایارشا با تلاش و کوشش سپاهیان کارآمد خویش آتن را تسخیر کرد و این نماد فضایل مغرب زمین را فتح کرد.
با این اوصاف مورخین یونانی، تمام لشگر کشی های خشایارشا را با حب و بغض به این شاه ایرانی نوشته و حتی وی را نکوهش کرده اند و امروز اگر برخی می کوشند تا چهره خشایارشا را خلاف آنچه که هست به تصویر بکشند، از آن روست که بر ناکامی خویش سرپوش بگذارند. گویی کاری که خشایارشا در یونان کرد، دست کم با کاری که اسکندر مقدونی در ایران به سرانجام رساند به یکسان باید ارزش گذاری، نقد و تحلیل شود.
اما هیچ یک از بدگویی های هرودوت اصالت خشایارشا را نپوشاند و با عظمت احترام او قابل قیاس نیست.

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1384برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حکایتی تامل برانگیز از کوروش بزرگ


روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم “ارتب” خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند …

هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند.

کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن

دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند. در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد “بعل” خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد.

در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، “ارتب” تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید!

در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدریزیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد

برای خواندن کامل این نوشته  بر روی ادامه مطلب کلیک کنید


ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 28 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

آزادگان پارسي براي دوستي دوباره با تمدن و فرهنگ پارسي خود و مبارزه با کينه توزان سرزمين اجداديمان همراه و همصدا شويد

نويسندگان

لينکهاي روزانه

آخرين مطالب ...

» قومیت های ایران همه آزادند بخوانند!!
» عجایب معماری جهان باستان
» کوه آتش رامهرمز
» بدبینی ایرانیان نسبت به حکومت عمر
» فرمان به آرتش ایران: پیش به سوی قسطنطنیه
» نوزدهم آبان سال 518 پیش از میلاد: گشایش آبراه دریای سرخ به رود نیل
» موزه مولانا، پرجاذبه‌ترين مقصد گردشگري ترکيه
» آشنایی با سرداران ایران
» کتله خور، بهشت ناشناخته ایران
» گزارش تصویری و معرفی قلعه‌ی صخره‌ای بهستان
» شناسايي سکونت‌گاه انساني در کوه‌هاي نقش رستم
» چرا ما ایرانیان برای تخریب آثار بی تابی می کنیم؟
» بنای گور دختر * تنگ ارم * برازجان * استان بوشهر
» تپه باستانی دوزین
» مردی که هیچ گاه، سر خم نکرد
» کشف نخستین سنگ نگاره های باستانی در مازندران
» کشف بقایای یک کوره و آثار معماری در کاوش های بازگیر
» سروده دکتر بادکوبه ای در ستایش فردوسی
» نامه بزرگمهر به انوشیروان
» قلعه بابک خرمدین
» داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر!
» سورنا و پيرزن
» با آثار باستانی ایرانی در موزه لوور پاریس آشنا شوید
» قنات 2500 ساله گناباد یکی از عجایب تمدن ایران
» غار عظیم کتله خور؛ زیباترین غار جهان (تصویری)
» پالنگان؛ روستایی زیبا اما فراموش شده
» قصری كه برای شیرین بنا شد!
» کتله خور، بهشت ناشناخته ایران (+عکس)
» نمونه اشیاء مکشوفه مسیر دیوار بزرگ گرگان
» مردی که هیچ گاه، سر خم نکرد